گم در مه

ساخت وبلاگ

بقول بحبك قلبي بيكبر وسع الكون و يرجع يصغر عمر فوق الرمل الدايب قصر الشوق اللي ما بيتعمر... گم در مه...
ما را در سایت گم در مه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : foggylossa بازدید : 91 تاريخ : دوشنبه 29 اسفند 1401 ساعت: 14:58

من و گوهر تنگ حوصله ایم، اما نوع مان علی حده است. او برای داشتن خانه ای مستقل دل دل می زند و من برای نزدیک بودن به محبوب. برای او این تحقق آرزو باید کامل رخ دهد، اما من به قول شیخ اجل این گونه ام که: تو در کنار من آیی من این طمع نکنم/ که می‌نیایدت از حسن وصف در اوهام. گوهر به خام طمعی من می خندد و من به خوش خیالی او. هر دو مصداق این تعبیر حافظ ایم که سلیمان ایم و جز باد به دست نداریم.عصرها که به خانه می روم، از سر تنبلی می خزد و از سر فضولی خودش را می کشاند کنارم. بعد می گوید که محبوب ام کیست و من مثل همیشه مکتوم و مسکوت خیره می مانم به او. چای نبات و شیرینی و غذای دلخواه هم کارساز نمی افتد به پرده پوشی ام. می کوشد خودش خیال ببافد و سرو بالای محبوب ام را در باغ تصور بر پای کند، اما به بیراهه می رود. :) او مردی شبیه پدربزرگ ام را تصویر می کند؛ مستبد و خشک با سر و لباسی شبیه آتاتورک و چشمانی که راه نفوذی به آنها نیست. گوهر خبر ندارد که محبوب من دقیقا خلاف این هاست و بیش از همه چشمان اش را نمی تواند در خیال بیاورد. او چه خبر دارد که این دو شب بی منتها چه طور در چشمخانه های معشوق من گنجیده اند؟ نمی شود توصیف شان کرد. کلماتِ من شاید ضایع کند مقصود را...گوهر همچنین نمی داند اگر محبوب ام عذری موجه برای غیبت اش نداشته باشد چه به روزگارش خواهم آورد ؛)برایت تصنیفی زمزمه کرده بودم، قادر. دل ام می خواست برایت بفرستم اش. اما نیستی و مجالی نیست. امیدم این است که حالت خوب باشد و...شعر تصنیف این بود:پند عاشقان بشنو، وز در طرب بازآکاین همه نمی ارزد شغل عالم فانی زاهد پشیمان را ذوق باده خواهد کشتعاقلا مکن کاری کآورد پشیمانی... گم در مه...
ما را در سایت گم در مه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : foggylossa بازدید : 87 تاريخ : شنبه 27 اسفند 1401 ساعت: 21:43

کاش بودی... کاش بودی و حضورت تنها با سه نقطه ای اعلام می شد... همین کفایت می کرد و نیاز به بیش از این نبود... کاش نگرانی من از حالت را همین سه نقطه پایان می داد. باور کن که همین نقطه ی کفایت بود و دیگر زبانم در کام و قلمم بر صفحه تکانی نمی خورد... این خواست تو بود که به جنبش وا می داشت شان...

اهواک و لی قلب

بغرامک یلتهب

تدنیه فیقترب

تقصیه فیغترب...

گم در مه...
ما را در سایت گم در مه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : foggylossa بازدید : 83 تاريخ : شنبه 27 اسفند 1401 ساعت: 21:43

یک هفته ای می شود که شوپن رفته پیش پدرش. زنگ می زند و می گوید خوشحال است و حسابی خوش می گذرانند. در هفت هشت ماه گذشته مدام پیش من بود و دوست نداشت جایی برود، اما ناگهان به سرش زد برود و مدتی را در جمعی مردانه میان پدر و عموها بماند. من هم گوهر را آوردم خانه ام؛ خاله ای که پیش مادرم زندگی می کند. هزار کیلومتر کوبید و آمد و با این که اهل غرولند است حالا از وضعیت موجود چندان بدش نمی آید. خانه ی جیحون را دوست دارد چون دلباز است و به همه جا دسترسی آسان دارد و پر از مغازه و آدم است. من هم به همین دلیل و هم به این خاطر که کودکی شیرینی را در این محله گذرانده ام دوست اش دارم، گرچه جیحون بچگی ها کجا و جیحون الان کجا؟خانه ی جیحون را از بابت دیگری هم دوست دارم؛ این که به من شهامت داد روی پای خودم بایستم، هرچند سخت، هرچند با محرومیت های فراوان... همه نوع محرومیتی...از تو بی خبرم و بی خبری برای آدم معطوف به نگرانی مثل خوره ای بر روح است. یادت هست؟ این تعبیر "آدم معطوف به نگرانی" را تو درباره ی خودت گفته بودی. اما انگار آن اندازه که من نگران می شوم توفیر دارد. نگرانی در من یک مشغله ی تمام وقت است و آن قدر پیش می رود و تحلیل ام می برد که از نا بیاندازدم... فکر کن اصلا تجسم عینی نگرانی باشم من...مرا مسکوت و بی خبر نگذار، قادر. این مهلک ترین و بی رحمانه ترین کاری است که در حق ام می کنی. نمی خواهم از تو وقت و تمرکز بگیرم، می دانم کارهایی داری که باید شش دانگ حواس ات به آن ها باشد و مراقبت و انرژی مدام از تو می طلبند، نمی خواهم در محذورات بگذارم ات، اما فقط این که خبری بدهی کفایت ام می کند، پاپی نمی شوم، قول می دهم، چون که بی خبری مرگ است برای من... گم در مه...
ما را در سایت گم در مه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : foggylossa بازدید : 96 تاريخ : دوشنبه 22 اسفند 1401 ساعت: 20:02